تردید دلت به جان من درد است
حاشای تمنای وجودم پر غم
برخیز و دگربار به آغوشم آی
تو تک گل نوشکفته ای در دل زارم
بنمای رخت ای گل هستی
راز دل خویش بر تو من بنمایم
تنها رخ تو برای دل ماوا هست
بی تو دل خود همیشه گریان خواهم
در کنج جهان اگر نوایی باشد
خوشتر ز نوای تو به دل نسپارم
برخیز و بیا که دل نوا می خواهد
بی نور دلت دگر چه را می خواهم؟
ﮔﺠﻪ دن ﺻﺒﺤﻪ ﻛﻴﻤﻲ ﻧﺎﻟﻪ ﻟﺮم ﮔﻮﻳﻠﺮی ﻧﺎلان اﻟﻴﻴﺐ!
ﻧﻴﻪ ﻳﺎردﻟﺨﻮراوﻟﻮب ﻗﻠﺒﻴﻤﻲ وﻳﺮان اﻟﻴﻴﺐ!
ﺳﺴﻠﻴﺮم ﻫﻲ ﺑﻴﻠﺴﻴﻦ ﻣﻐﺰﻳﻤﻲ ﺣﻴﺮان اﻟﻴﻴﺐ!
ﺛﺮوﺗﻴﻤﻨﻦ ﮔﭽﺮم ﺗﺎﺑﻮﮔﺠﻪ ﺗﺰﻗﻮﺗﻮلا!
آلاﻫیم آل ﺟﺎﻧﻴﻤﻲ ﻳﺎﻳﺎرﻳﻤﻴﻦ ﺳﻮزﻟﺮینی وربیلمه!
ﮔﺠﻪ دن ﺻﺒﺤﻪ ﻛﻴﻤﻲ ﺷﻌﺮﻳﺎزارام آﻏﻠﻴﺎرام!
ای اوره ﻛﻴﻤﺪی ﺑﻮ ﻗﻴﺰ؟ﻣﺮﻫﻢ دردﻳﻤﺪی ﺑﻮﻗیز!
ﻫﻤﻜﻼﺳﻴﻤﺪی ﺑﻮﻗﻴﺰ٬ﻣﺤﺮم رازﻳﻤﺪی ﺑﻮﻗﻴﺰ!
ﺟﺎده ﻟﺮده ﻗﺎﭼﺎرام ﺗﺎ ﻳﺘﻴﺸﻢ اوزﻳﺎرﻳﻤﺎ
ﺗﻚ اولان وقتیلری ﻧﺎﻟﻪ ﺗﭙﻴﺐ ﺷﻌﺮ دﻳﺮم!
ای ﻓﻠﻚ ﮔﺮدش اﻳﺎم ﻣﻨﻲ ﺗﺰ ﻗﻮﺟﺎدﻳﺮ!
ﺑﻴﺮزﻣﺎن اوﻟﺴﻢ اﮔﺮ ﻣﻦ ﺣﻤﻴﺪم ﻳﺎدﻳﻤﺎ ﻗﺎل!
به یک بغل نیازاست!
کسی حاضر به پذیرفتن ما نیست ...
مادر،
که چند سال پیش؛ بهترین بغل بود
گفت که دیگر بزرگ شده ای!
آغوش من جای تو نیست
همه می تازند
همه در خوابند
همه می گویند: مزاحم دیرینم
همه در عزای گریه، می گریند
همه نمی بینند
مسافری خسته از دورانم
کسی این مسافر را
در مهمانسرای خود جای نداد ...
دل خسته،
خون گریه
ملول از روز بی درد
به یک بوسه نیاز است ...
با وجود نا امیدی
کسی این لب ناکام را
به کامش نرساند
همین که در نقش و نگارهای پر رنگ
جایی برای رنگ نداشت!
همان روند بی روند
همان رفیق بی رفیق
همان که دردهایش را
به چاه کوفه نیفکند!
و رحم این زمانه را
برای خویش طلب نکرد
هم اکنون که سفرم پایان است
در این امیدم این آخرین مقصد
سرانجام یابد!
سرانجامی بهتر از مرگ!
هر چند که این امید خود
با تمام غصه
با وجود نبود گریه
نا امید از رسیدن به مقصد
سرگردان است ...